جلوی دهنموگرفت کنارم رو تخت نشسته بود دستشو رودهنم گذاشت وگفت:هیسسسسس

ساکت دیگه ازاین حرفانزنیااا ! تامیخواستم روموبرگردونم ببینم کیه گفت صورتتوبرنگردون وگرنه ازپیشت

میرم نترس غریبه نیستم خیلی بهت نزدیکم اشنامیشیم.کنارم که بوداحساس ارامش می کردم چون نمیخواستم

ازپیشم بره صورتمو برنگردوندم

صدای مردونه ی قشنگی داشت.دستاشو به دورم حلقه کردوسرشو روی شونه م گذاشت گفت: نمیخوام ناراحت

ببینمت دوست دارم همیشه بخندی همیشه اون خنده ی خوشکلت روی لب هات باشه وقتی توناراحت باشی منم

ناراحت میشم گفت:به خاطرمن بخند برام بخند.من هم که انگارچندین ساله که میشناسمش واولین باری نیست که

باهام حرف میزنه خندیدم ودستشوتودستم گذاشتم.بهش گفتم اسمت چیه؟جواب نداد. گفتم:منوازکجامیشناسی؟بازهم

جواب نداد گفتم ازاشناهایی یاغریبه ای؟گفت ازم نپرس خودت میفهمی به وقتش میفهمی.دیگه کلافه شدم دستشو

رهاکردم وصورتموبرگردوندم تاکه ببینمش امادیگه کسیو کنارم ندیدم یادم رفت که بهم گفته

بودصورتتوبرنگردون بازهم من موندمویک اتاق وتنهایی...........